حقیقتا یکم ذهنم روی نان لواش قفل کرده بود. الان خیلی بهتر شده... بیشترش هم واسه خاطر اینه که داستان جدیدم رو شروع کردم. نمی دونم شاید فقط واسه من اینجوریه اما بعضی وقتا نوشتن یه داستان دیگه محرک می شه واسه قفل شده های ذهنت. پیشنهاد می کنم ریحان رو از دست ندید. این هم از قسمت 17 ام نان لواش:
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
بازم سلام....امید وارم که حالتون خوب و خوش باشه....
با قسمت 16 نان لواش در خدمتتون هستم...
فقط یه مورد هست که باید بگم اونم اینکه بنده در این مدت که نبودم و یا کم بودم دوره ی مقدماتی داستان نویسی رو پشت سر گذاشتم.مطمئنا دوره ای که توسط استاد خوب و دوست داشتنی و با تجربه ای مثل استاد بیژن کیا سپری بشه امکان نداره بی تاثیر باشه...من مطمئنم هر چی که بشه و به هر جایی که برسم و نرسم همیشه و همه جا از افتخارات زندگیمه که به مدتی هرچند اندک شاگرد ایشون بودم. و البته فعل جمله قبلی بنده این معنی رو نخواهد داد که من الان شاگردی ایشون رو نمی کنم. من تا آخر عمر شاگرد ایشون هستم و باید بهشون درس پس بدم.
خوشحالم که بدون قصد و نیت قبلی این بحث کشیده شد وسط و وبلاگم با نام استاد بیژن کیا مزین شد اما در حقیقت می خواستم اینو بگم که داستان نان لواش تعلق به زمانی داره که من چیز زیادی از داستان نویسی نمی دونستم...الان خیلی تو قلمم تفاوت ایجاد شده و این رو توی داستان بعدی که روی وبلاگ می ذارم کاملا متوجه خواهید شد...هر چند که هنوز هم به هیچ وجه ادعایی بر خوب بودن ندارم و همواره داستانام رو پر از عیب و ایراد می دونم. اما نکته اینجاست که من الان و بعد از این دوره از نان لواش به هیچ وجه راضی نیستم... اما ادامه میدم. و سعی می کنم که با همون قلم قدیمیم پیش برم تا دوگانگی پیش نیاد...
دیگه عرضی نیست...بریم سراغ داستان در ادامه مطلب
شاد باشید
یا حق
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
از باغ مي برند چراغاني ات کنند
تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ” ابرهاي تار“
تنها به اين بهانه که باراني ات کنند
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي برند که زنداني ات کنند
اي گل گمان مکن به شب جشن مي روي
شايد به خاک مرده اي ارزاني ات کنند
يک نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست
از نقطه اي بترس که شيطاني ات کنند
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست
گاهي بهانه ايست که قرباني ات کنند
شعر از : فاضل نظری
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
باور نکن تنهایی ات را
من در تو پنهانم تو در من
از من به من نزدیک تر تو
از تو به تو نزدیک تر من
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
سرت گرمه...
دلت خستست....
گلوت از دست غم بستست...
نه راه پس برات مونده...
نه راهی پیش رو داری...
اینم رسمه تو این دنیا...
مثه کابوس بیداری...
شعر از : مائده السادات توحیدی
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
چقد بی رحمه این دنیا
تو روزایی که تنهایی
برات می دوزه پاپوشی
که از تنهایی در آیی
ولی این ها همه حرفه
تویی که ادعا داری
سرت گرم خدا باشه
دیگه چی رو تو کم داری
شعر: مائده السادات توحیدی
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمی دانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
سلام عرض می کنم خدمت دوستان عزیز...راستش داستان نان لواش هنوز در حال نوشتن هست...و من تدریجا این داستان رو اینجا قرار می دم...علت کند پیش رفتن این داستان هم به خاطر کمبود وقته هم به خاطر اینکه فکر می کنم خواننده ای نداشته باشه....لطفا اگر داستان رو دنبال می کنید...و دوست دارید زود تر پیش بره به من بگید تا دلگرمی باشه برای ادامه دادنش....ممنون...
این هم از قسمت هفتم
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
سلام ...امیدوارم که تا اینجای کار، داستان خسته کننده نباشه...
اینم از قسمت چهارم:
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
این پست سوم....امید وارم که خوشتون بیاد
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
این هم از قسمت دوم داستان نان لواش...
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
قبل از شروع داستان یکم باهاتون حرف داشتم....اهم اهم...
خب راستش این اولین باریه که دارم داستانی رو برای کسانی به غیر از دل خودم میگم......از الان معذرت خواهی می کنم اگه آب دوغ خیاری شد....(البته تمام سعیمو می کنم که نشه )....موضوع دوم اینکه ازتون خواهش می کنم هر نظری که دارید به من بگید...پست به پست...خط به خط...فکر کنید که داستان تو دست خودتونه...فکر کنید که شما نویسندشید نه من...هر چی از اشکال و ایراد و مزیت و....خلاصه هر چی به ذهنتون میاد بهم بگید....من با نطرات شما میتونم داستانمو خوب پیش ببرم...در ضمن (اینجانبان حتی پذیرای فحش و ناسزا نیز می باشیم ).....نکته سوم اینه که ....نکته سوم فعلا نداره....حرف دیگه ای باشه تو پستای بعدی بهتون می گویم
راستی درباره ی پوستر هم یه چیز بگم....ببخشید اگه خیلی ناشیانست...این تو کل زندگیم اولین کارم با فتوشاپه....همین از دستم بر میومد....اینجوری نگاش نکنیداااا...همین یه عکس به ظاهر ذاقارت دو شبانه روز وقت منو گرفت.... ولی به جاش خیلی چیزا یاد گرفتم.
خب بریم سراغ داستان جان.....این شما و این داستان بنده....
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها:
سلام به همه ی دوستان در این قسمت از وبلاگ می خوام داستان نان لواش رو براتون بذارم که مدتیه مشغول نوشتنش هستم....امیدوارم که خوشتون بیاد...
خلاصه ی داستان به این شکله:
سهیلا دختری هست مثل همه ی دخترای دیگه با دنیایی که منحصر به فرد خودشه و آرزو هایی که کمابیش به سمت برآورده شدنش گام برداشته....زندگی معمولی داره و سرش به کار خودشه....اما این وسط یه چیزایی زندگی اون رو از یک نواختی در میاره....چیز هایی که سهیلا حتی بهشون فکر هم نمی کرده....وارد شدن به گروهی شبه مافیا آن هم به خاطر نامزد دوست داشتنی اش تمام زندگیش رو زیر و رو می کنه....حال تصمیم با سهیلاست که چه راهی را انتخاب کند.....
موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسبها: